2ـ نهضت اصلاح دینىچنانچه بیان شد در تفکر سیاسى لیبرالیسم منشاء حکومت، مردم مىباشند نه خداوند، همانگونه که لاک حکومت مشروطه را به عنوان یک اصل پذیرفت. از این رو حکومت دینى بىمعنا خواهد بود. در این میان نمىتوان نقش پروتستان و نهضت اصلاح دینى را نادیده گرفت؛ چرا که نهضت اصلاح دینى و «رفورم، حاکمیت رم را در هم شکست و از این راه موجب پیدایش فلسفه جدیدى گردید. در توزیع ثروتها تغییرات بسیارى داد و به طور قابل ملاحظهاى پیشرفت حکومتهایى را که منشاء الهى نداشتند آسان ساخت... نظرات و تأسیسات اجتماعى رفورم در آزاد ساختن فرد، نقش عمدهاى را ایفا کرد.»(50) و همین آزادى فرد موجب شد تا آزادى در اعتراض به هر اقتدار و مرجعیتى که از سوى انسان پذیرفته نباشد مطرح گردید.(51) بنابراین نهضت اصلاح دینى حداقل کارى که کرد حکومت دینى را که مدعى اقتدار و ولایت بر انسان از جانب خداوند بود، از بین برد و با تضعیف کلیسا بر قدرت سلاطین افزوده شد.(52) گذشته از این که با ایجاد جنگهاى زیاد، خود مذهب تضعیف شد، عقل و منطق قلمرو خود را توسعه داد و در نتیجه، وحدت دینى هم ضایع شد.(53) و حقوق خردگرایانهاى که بورژواها مطرح کرده بودند تثبیت بیشترى یافت و تفکر لیبرالیسم سیاسى بتدریج به تکوّن خود نزدیک شد، و از قرن شانزدهم به بعد حقوق طبیعى خردگرایانه پدیدار آمد که بر سه اصل زیر استوار بود:
1ـ سلطه سیاسى معلول اراده پروردگار نیست؛ بلکه مبتنى بر توافق انسانهاست.
2ـ نظامات حقوقى و دولتى ـ همانطور که رواقیان معتقد بودند ـ باید ناظر بر رفاه انسانى و هماهنگ با اصول عقل باشد.
3-ـ انسان داراى حقوق فطرى است که باید از طرف قدرت دولت محترم شمرده شود.(54)
بنابر مطالب بیان شده مىتوان گفت که مبانى دیدگاهها و ارزشهاى لیبرالیسم در قرن شانزدهم نضج گرفت و نظم اجتماعى تازهاى موجودیت یافت که مستقل از معتقدات مذهبى بود و حکومتهاى مستقل دنیایى به وجود آورد.
3ـ انقلاب علمى
انقلاب علمى که در تفسیرى محصول رنسانس و نهضت اصلاح دینى بود، بیش از پیش در جدا نمودن تفکر دینى از ذهن انسان غربى و منزوى کردن دین نقش ایفا نمود؛ و در نتیجه وقتى علوم و اطلاعات جدید به روى هم انباشته شد، نظرات جدیدى درباره طبیعت ظاهر گردید و جهان به کیفیت دیگرى توجیه شد.(55) و تفکرات دینى در تفسیر جهان متروک شد. از این رو آنچه با ظهور و پیدایش لیبرالیسم ارتباط نزدیکى داشت، انقلاب علمى قرنهاى شانزدهم و هفدهم بود.
«انقلاب علمى، معلوم ساخت که جهان ماشینى است که قوانین کلى و خودکار تغییرناپذیر، آن را مىگردانند.»(56)
به این جهت در پایان قرن شانزدهم، مذهب کاملاً در حالت دفاعى قرار داشت. هوکر(57) که از روحانیون مسیحى بود به خاطر تأثیر از این تفکر جدید علمى، کتابى نوشت به نام «حکومت غیر الهى»(58) و در آنجا چنین مىگوید:
«معیار طبیعى براى قضاوت در اعمال، عقل و منطق است و همین معیار است که خوب و بد را تعیین مىکند.»(59)
این مطلب به خوبى نشان مىدهد که چگونه انقلاب علمى منشاء تفکر براى نظریه حکومت غیر الهى شد؛ چون با این انقلاب، ربوبیت تکوینى خداوند زیر سؤال رفت و عالم به صورت مکانیکى تفسیر گردید و در نتیجه، خداوند حق تشریع نیز نخواهد داشت و تنها انسان بر خود و طبیعت حق حاکمیت دارد و نیز مىتواند قانون وضع کند.
پساز گذر از اینمراحل، قرنهفدهم، ثمرات محصولى را که در قرن شانزدهم آماده شده بود برداشتکرد؛ و هرچند هنوز اساس فلسفهلیبرالیسم،موجودیتنیافتهبود، اما تفکر لیبرال تقریبا تثبیتشد.
این تفکر را بیش از هر جا در انگلستان مىتوان یافت. در آنجا سه اصل مورد قبول قرارگرفت: اصل سودمندى در اخلاق، سازش و تحمل عقاید دیگران در عالم مذهب،حکومتمشروطهدرعالمسیاست.(60)
پیروزى لیبرالیسم در انگلستان به خاطر پیروزى بورژواها در آنجا بود؛ و به خوبى مىتوان ارتباط لیبرالیسم و بورژوازى را در انقلاب قرن هفدهم انگلستان مشاهده نمود. در این انقلاب که چهره درخشان آن، «کرمول» بود، حکومتى مصدر امور شد که مىتوانست منافع مالکین و سرمایهداران را حفظ کند. و چون آزادى مذهبى براى پیشرفت و موفقیت مالکین و سرمایهداران لازم بود، آن را نیز تأمین کرد و در نهایت به نظارت و سرپرستى مذهب در اقتصاد پایان داد؛ و نظریهاى که مىگفت فقر و رستگارى معنوى با هم ارتباط ذاتى دارند متروک ماند.(61) سرمایهداران خواستار چنان جامعهاى بودند که در آن سرمایه و ثروت فىحد ذاته مورد احترام باشد.(62)
پس از پیروزى لیبرالیسم در سیاست و اجتماع، نوبت به فلاسفه و اندیشمندان غربى مىرسد که براى لیبرالیسم (یا بهتر بگوییم تفکر سرمایهداران) مبانى نظرى تدوین کنند.
جان لاک یکى از این فلاسفه است که پس از این وقایع و انقلابهاى سرمایهدارى، دو کتاب «دو قرارداد» و «نامه درباره مدارا و سازش» را نگاشت و در آن این شعارها را مطرح نمود: اصالت عقل، سازش و مدارا، حکومت مشروطه.
به نظر وى یکى از حقوق طبیعى و ذاتى افراد زندگى، آزادى و مالکیت است؛ حکومت نیز از نظر وى تنها یک قرارداد بین سرمایهداران و مالکین براى تشکیل یک شرکت با مسؤولیت محدود بود. از این رو مىتوان وى را متأثر از جامعه جدید دانست و افکار و نظریات وى را انعکاس افکارى دانست که در جامعه وجود داشت.
طبق گفته کاپلستون «... [لاک] روح پژوهش آزادانه، تکیه بر عقل و بیزارى از هر چه اعتقاد به مرجع حجیت را که ویژه روزگارش بود، در وجود خودش و مصنفاتش باز مىنمود.»(63) و خلاصه در یک کلام مىتوان لاک را نظریه پرداز لیبرالیسم نامید.
پس از تعیین و تدوین نظرات لیبرالیسم توسط فلاسفه، اندیشه فلسفى لیبرالیسم شکل گرفت. اندیشهاى که معتقد است انسان مستقل از وحى و آزاد از مرجعیت دینى مىتواند فلسفه، اقتصاد، دولت و... داشته باشد. از این رو مىتوان گفت که: «اندیشه فلسفى قرن هفدهم، آشکار کرد که فکر بشر خود را از نیروهاى مذهبى کاملاً آزاد ساخته است. فلسفه جدید قبل از هر چیز غیر الهى و بر اساس عقل قرار داشت... و مجموعه کوششهاى فلسفه جدید در قرن هفدهم در راه آزاد کردن به کار رفت... فلسفه جدید به شدت بر اساس تک روى و اصالت فردى قرار داشت.»(64)مبناى این فلسفه به نظر برخى حتى ضد مذهب بود؛ «بوسوئه و بیشاب پارکر فلسفه دکارت را مبنایى براى مبارزه با مذهب شناختند؛ از نظر خصوصیت و کیفیت، فلسفه جدید پیرو این مکتب بود که لذت و خوشى را اصل مىدانست.»(65) فلسفه قرن هفدهم در مسائل اقتصادى به آزادى و استقلال فرد معتقد بود و در راه جدا کردن اقتصاد از اخلاق.... مبارزه کرد؛ این فلاسفه علیه هر گونه نظرات الهى چه در مذهب و چه در حکومت مبارزه کردند.(66)
به هر حال پس از گذار از این مراحل و تثبیت آرام ارزشهاى لیبرالیسم، در پایان قرن هفدهم، اساس فلسفه لیبرالیسم کاملاً موجودیت یافت.(67) و لیبرالیسم در مقام نظام تفکر، در خلال این قرن بیان مشخصى یافت. در این دوره، متفکران مشهورى پا به صحنه گذاشتند که با نفوذشان اندیشهها و نگرشهاى عصر خودشان را عمیقا تغییر دادند.(68)
از این رو در قرن هیجدهم لیبرالیسم به عنوان یک مکتب که داراى ارزشهاى خاصى است تکون یافت. مکتبى که به آزادى در قرائتى جدید معتقد بود؛ قرائتى که در آن:
1ـ عقل و نه ایمان همچون زمانهاى گذشته، یگانه ابزار و راهنماى حقیقى انسان محسوب شد.(69)
2-ـ هدف عالیه انسان، نیل به سعادت در این جهان از طریق اندیشههاى دنیوى و روشهاى علمى بود، بدون توجه به دین و اعتقادات کلامى. کانت بزرگترین متفکر عصر روشنگرى بیان مىکرد که انسان هیچ نیازى به هدایت، فوق طبیعى ندارد.(70)
3-ـ تحمل و مدارا در امور دینى جزء اصول قرار گرفت. از این جهت ولتر، شخصیت متعلق به عصر روشنگرى با بلاغت بسیار خواستار آزادى همه نوع اعتقاد و بىاعتقادى مىشود؛ چون به نظر او این آزادیها قوه تعقل را بالا مىبرد(71)، و بدین جهت معتقد مىشود که همه عقاید حتى عقاید نادرست باید در بیان آزاد باشند.(72)
4ـ مشروعیت حکومت، تنها از جانب مردم مىآید و طبق نظر لاک حکومت را نمىتوان مشروع دانست مگر این که مبتنى بر رضایت و خواست حکومت شوندگان باشد.(73)
5-ـ در اقتصاد، فعالیتهایى از قبیل خرید و فروش، تولید و مصرف، باید آزاد باشد و قوانین تحمیلى حکومتها مانع آنها نشود.(74) و شعار «بگذار بکنند»(75) در اقتصاد اصل قرار مىگیرد؛ یعنى، تحقق اقتصاد سرمایهدارى.
6. آزادى دینى مطرح مىشود؛ چرا که نیل به آزادى کامل دنیوى، مستلزم دنیوى ساختن زندگى عمومى است.(76) و در نتیجه دین از سیاست، آموزش عمومى و... جدا مىشود.
پس از تثبیت تفکرات لیبرالیسم، اصطلاح «لیبرالیسم» براى نخستین بار در اسپانیا در سال 1813 به کار برده شد. در سال 1840 واژه لیبرالیسم در سرتاسر اروپا و در ارتباط با یک مجموعه مشخص از عقاید سیاسى، در سطح وسیعى به رسمیت شناخته شد.(77) البته این اصطلاح محدود به یک سرى اعتقادات سیاسى نبود، بلکه «براى نامیدن حکومت، حزب، سیاست یا عقیدهاى به کار رفت که طرفدار آزادى و مخالف با «آمریتطلبى» بود.(78)
پس از بیان تاریخچه لیبرالیسم مىتوان به نکاتى اشاره نمود:
1ـ لیبرالیسم محصول تفکر انسانى است که از دین جدا شده است و همراه با تحولات اجتماعى، تفکراتى را به وجود آورده است.
2ـ به طور عمده، ریشه تفکرات لیبرالیستى، تحولات اجتماعى ـ اقتصادى است و مىتوان گفت که لیبرالیسم در ابتدا هیچ مبناى فلسفى و فکرى نداشته است، تنها مسائل اجتماعى و به خصوص تحولات اقتصادى به وجود آورنده تفکرات خاص لیبرالیستى شدند نه بالعکس. بله یک تفکر از ابتدا لیبرالیسم را همراهى مىکرد و آن «زندگى بدون دین» بود.
3ـ مجموعه ارزشهاى لیبرالیسم و آزادیهاى اجتماعى، اقتصادى، دینى و سیاسى مورد نظر آن را مىتوان در مؤلفه مهم آن یعنى «آتونومى»(79) جمع نمود. آتونومى به معناى «خود ـ حاکمى»(80) مبناى تمام ارزشهاى لیبرال مىباشد و نظام لیبرالیسم و فلسفه لیبرال که امثال جانلاک، دیوید هیوم و کانت مؤسسان آن بودند، متکى بر مؤلفه «خود ـ حاکمى» است.
مؤلفه «خود ـ حاکمى» ادعا مىکند که انسان هیچ حاکمى غیر خود ندارد و این فرد انسانى است که جهان خارج و ارزشهاى حاکم بر آن را مىسازد و تغییر مىدهد؛ دین و خداوند هیچ نقشى در جهان خارج و ارزشهاى آن ندارند. این مؤلفه را مىتوان در تفکر بورژواها، با بیان نهضت اصلاح دینى و نیز انقلاب علمى به خوبى مشاهده نمود.
4ـ طبق آنچه در تاریخ لیبرالیسم بیان شد تفکر لیبرال معتقد به آزادى بیرونى است و قرائت خاصى را از آزادى مىپذیرد.
آزادى بیرونى منطقا نتیجه «خود ـ حاکمى» است. انسانِ حاکم بر رفتار خود، مىتواند و باید آنچه مىخواهد انجام دهد و هیچ عاملى نمىتواند و نباید آزادى او را محدود نماید، مگر خواسته و میل خود انسان.
با پذیرفتن آزادى بیرونى و نفى آزادى درونى که آزادى از امیال و هوسهاى انسانى است، به دو مطلب مهم دیگر در تفکر لیبرالیسم مىتوان رسید:
الف) از آنجا که انسان مىتواند و باید طبق خواست و میل درونى خود عمل کند و این میل و خواست با اراده و امیال انسانهاى دیگر تعارض پیدا مىکند، نظام لیبرال محتاج عوامل کنترل کننده بیرونى مىشود و در نتیجه سیستمهاى اطلاعاتى قوى و نیز ساز و کارهایى جهت مهار افراد و حاکمان سیاسى در نظام لیبرال به وجود مىآید.
ب) اعتقاد به آزادى درونى و مهار از درون که منتفى شود، فردى به نام «انسان عادل» که در رفتارش تنها دین، خداوند و مصلحت جامعه را در نظر بگیرد بىمعنا مىشود. بدین جهت، تفکر لیبرال، نظامهاى سیاسى را به دو گروه خود کامه و دموکرات تقسیم مىکند و هر نظامى که در آن «فرد» تصمیمگیرنده باشد، از نظر مکتب لیبرال، نظام خود کامه است؛ چون مفهومى به نام «انسان عادل» با تعریفى که گفته شد مورد پذیرش آن نیست.
5ـ از آنچه گفته شد مشخص گردید که لیبرالیسم با دین در تعارض مىباشد؛ چون اولاً، مهمترین مؤلفه آن که «خود ـ حاکمى» است، مورد پذیرش دین نمىباشد؛ بلکه دین «خود ـ حاکمى» را درباره انسان نمىپذیرد و «خدا ـ حاکمى» را در جهان اصل مىداند و کل نظام تکوین و تشریع را تابع این اصل مىشمارد.
ثانیا: طبق این اصل، مفاهیمى مانند آزادى، عدالت، حق، انسان، خداوند و... که مشترک بین دین و لیبرالیسم هستند، در محتوا تفاوت دارند؛ گرچه از نظر لفظ مشترکند، اما در درون اختلاف دارند.
1ـ کارشناس ارشد فلسفه، محقق و نویسنده.
2ـ ژرژ بوردو، لیبرالیسم، ترجمه عبدالوهاب احمدى، انتشارات نى، 1378، ص 15.
3- auth oritarianism.
4ـ جان سالوین شاپیرو، لیبرالیسم، ترجمه محمد سعید حنایى کاشانى، نشر مرکز، 1380، ص 13.
5ـ ژرژ بوردو، پیشین.
6ـ گروه نویسندگان، تاریخ جهان، تحول اندیشه، تمدن و فرهنگ جهان، ترجمه عبدالرحمن صدریه، فردوس، تهران، 1377، ص 425.
7ـ راین هارد کونل، لیبرالیسم، ترجمه منوچهر فکرى ارشاد، توس، 1357، ص 9.
8ـ جان سالوین شاپیرو، پیشین.
9ـ اندر وهى وود، درآمدى بر ایدئولوژیهاى سیاسى، ترجمه محمد رفیعى مهرآبادى، دفتر مطالعات سیاسى و بینالمللى، 1379، ص 61.
10ـ راین هارد کونل، پیشین.
11ـ همان، ص 44.
12ـ همان، ص 39.
13ـ اندر وهمى وود، پیشین،ص 62.
14ـ هارولد جى لاسکى، سیر آزادى در اروپا، ترجمه رحمت الله مقدم مراغهاى، شرکت سهامى کتابهاى جیبى، چاپ دوم، 1353، صص 27ـ25.
15ـ همان، ص 189.
16- Liberalism, John plamentaz in the history of Ideas. volume III, P.40.
17- Ibid.
18ـ هارولدجى. لاسکى، پیشین، ص 83.
19ـ جان سالوین شاپیرو، پیشین، صص 11ـ10.
20ـ همان.
21ـ همان.
22- John. Plamentaz, Ibid, P. 47.
23ـ هارولد جى. لاسکى، پیشین، ص 36.
24ـ همان، صص 86ـ84.
25- John Plamentaz, Ibid, P. 37.
26ـ آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم، ترجمه عباس مخبر، ص 174.
27- John plamentaz, P.40.
28ـ این که دولت نباید دین خاصى را تبلیغ کند و نسبت به دین باید بىطرف باشد.
29- Paul J.weithman, Religion and contemporary liberalism, university of notre dome press, 1997, P.2.
30- Ibid.
31- Latter - day.
32- Paul J.weithman, Ibid.
33- John Plamentaz. Ibid, P.40.
34- Paul. weithman, Ibid, P 3.
35ـ هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1376، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج اول، صص 183ـ182.
36ـ هارولدجى. لاسکى، پیشین، ص 42.
37ـ همان، ص 14.
38ـ راین هاردکونل، پیشین، ص 19.
39ـ هارولد جى لاسکى، پیشین، ص 121.
40- Bodin.
41ـ همان، ص 23.
42ـ راین هارد کونل، پیشین، ص 11.
43ـ همان، صص 15ـ14.
44ـ هارولدجى لاسکى، پیشین، ص 139.
45ـ راین هارد کونل، پیشین، ص 46.
46ـ گروه نویسندگان، پیشین، ج 1، ص 599.
47ـ راین هارد کونل، پیشین، ص 19.
48ـ همان، ص 46.
49ـ همان، ص 44.
50ـ هارولد جى لاسکى، پیشین، ص 36.
51ـ ژرژ بوردو، پیشین.
52ـ گروه نویسندگان، پیشین، ص 449.
53ـ همان.
54ـ راین هاردکونل، پیشین، ص 22.
55ـ هارولدجى لاسکى، پیشین، ص 94.
56ـ جان سالوین شاپیرو، پیشین.
57- Hooker.
58- Ecclesiastical.
59ـ هارولدجى لاسکى، پیشین، ص 87.
60ـ هارولد جى. لاسکى، پیشین، ص 114.
61ـ همان، صص 151ـ147.
62ـ همان.
63ـ کاپلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه جلال الدین اعلم، انتشارات علمى فرهنگى و سروش، چاپ دوم، 1370، ج 5، ص 159.
64ـ هارولد جى. لاسکى، پیشین، ص 165.
65ـ همان.
66ـ همان، ص 176.
67ـ همان، ص 204.
68ـ جان سالوین شاپیرو، پیشین.
69ـ همان، ص 14.
70ـ همان، صص 18 و 17.
71ـ همان، صص 19و18.
72ـ همان، ص 6.
73ـ همان، ص 23.
74ـ همان، ص 21.
75- loisser - faire.
76ـ همان، ص 7.
77ـ اندر وهمى وود، پیشین، ص 65.
78ـ جان سالوین شاپیرو، پیشین، ص 3.
79- Autonomy.
80- self - ryle.